شكاف ميان اهدافمان و فرهنگ يا همرنگ جماعت نشو

از وقتى يادم مى آيد در درون خود درگير تناقضات زيادى بوده ام. دو نيروى متخاصم كه بارها به جنگ هم مى رفتند و هر بار يكى پيروز مىشد. آن موقع ها نمى دانستم اين چيست كه با من و در من دست به يقه است. كمى كه سنم بالاتر رفت متوجه شدم اين نزاعى است ميان آنچه هستم با آنچه مى خواهم باشم. الان كه به گذشته بر مى گردم و به مسير هايى كه پشت سر گذاشته ام نگاه مى كنم، مى بينم ريشهى بسيارى از تألمات روحى و ناملايماتى كه تجربه كرده ام همين بوده است .

شكاف ميان من، آن طورى كه خودم مى خواهم باشم و من، آن طورى كه به دليل مصلحت انديشى و آنچه كه خانواده، جامعه و فرهنگ ازمن مى خواهند باشم.

كم كم ، نه با رشد سنى، بلكه با رشد عقلى موضوع را دريافت كردم. از آن روز به بعد تمام تلاشم اين بوده كه اين فاصله را تا جاى امكان كمتر كنم. اين را قطعن نمى توانم تمام و كمال اجرا كنم. چرا كه مبارزه اى طولانى و سرسختانه مى طلبد كه در توانم نيست و شرايط اجتماعى ايجاب نمى كند .

همه ى ما انسانها در هر نقش و گروهى كه باشيم بايد براى خود هدفى روشن داشته باشيم. هدفى كه ما را به آرزو ها و تمايلاتمان مىرساند.

همه براى رسيدن به اين هدف به مراحل رسيدن به آن فكر مى كنيم. در اين راستا تدبيرى كه براى رسيدن به اهدافمان مى انديشيم، مانند يك نقشه ى راه يا پاسخ دقيق به سؤال چه هدفى داريم و چگونه مى خواهيم به آن برسيم؟ عمل مى كند.

از طرف ديگر فرهنگ وجود دارد. فرهنگ احتمالن با اهداف ما كمتر در ارتباط باشد و به جاى آن بيشتر با ماهيت خانوادگى و اجتماعى ما مرتبط باشد.

تعريفى كلى كه در مورد فرهنگ مى شود اين است كهفرهنگ يعنى روال انجام دادن كارهاى هميشگى

حال نكته اين است كه تدبير مهم تر است يا فرهنگ؟ بحثى هميشگى و ناتمام كه اظهار نظرهاى زيادى در مورد آن شده است.

فرهنگ و ارزشهاى خانوادگى و اجتماعى چقدر بر اهداف ما تأثير گذار است يا اهداف چگونه مى توانند فرهنگ را تغيير دهد؟ آيا وجود يكى نقض كننده ى ديگرى است؟

اگر در نظر بگيريم كه هر فرد اهدافش را بر اساس ارزش هايش ( ارزش هاى آرمانى خودش)انتخاب مى كند، و هر جامعه هم بر اساس ارزشهاى مورد تأييدش فرهنگ سازى مى كند، آنگاه مى توانيم متوجه شويم كه شكاف چه زمانى ايجاد مى شود.

فضاى ميان ارزش هايى كه به آنها عمل مى كنيم (اعمال، افكار و احساسات ما در دنياى واقعيت) و ارزش هاى آرمانى ما ( اعمال افكارو احساسات ما در دنياى خواسته هاى خودمان) شكافى است كه ميان ارزشها پديد مى آيد.

هر گاه نتوانيم اين دو دسته ارزش را يكى كنيم يا به هم نزديك كنيم، قطع ارتباط صورت مى گيرد و شكاف ايجاد مى شود.

هر چه اين شكاف بيشتر باشد ما شرايط سخت تر و متلاطم ترى را تجربه مى كنيم.

اغلب دامنه ى اين شكاف ها از افراد فراتر رفته و در خانواده و جوامع بزرگتر ديده مى شود.

همانجا كه پدر و مادر فرزندان خود را از انجام كارى منع مى كنند ولى خودشان همان كارها را انجام داده اند يا انجام مى دهند.

يا فروشنده از كيفيت جنسى كه به مشترى مى فروشد تعريف مى كند اما آن جنس آنقدر بى كيفيت است كه خودش از آن استفاده نمىكند.

جايى اين شكافها چنان عريض مى شوند كه هر چقدر گامهايمان را بلند كنيم بى فايده ست و نمى توانيم از آنها عبور كنيم.

اينجا چند نمونه از شكاف هايى كه ميان والدين و فرزندان ايجاد مى شود را مى بينيم.

١وقتى ارزش هاى آرمانى، صداقت داشتن است اما پدر و مادر انسانهاى با صداقتى نيستند و جلوى فرزندان دروغ مى گويند.

٢وقتى احترام و مسئوليت پذيرى ارزش باشد اما والدين به يكديگر و به ديگران احترام نگذارند و مسئوليت اشتباهات خود را نپذيرند.

٣وقتى قدرشناسى و سرمشق بودن را به عنوان ارزش در نظر گرفته باشند اما والدين خود قدر نشناس باشن و به جاى احترام، ديگران را تمسخر كنند و نتوانند سرمشق خوبى باشند.

٤تعيين حدو مرز، وقتى براى بچه ها حد ومرز تعيين كنند اما خودشان هيچ حد و مرزى نداشته باشند.

نتيجه ى چنين شكافهايى تناقض در فرد، خانواده و جامعه مى شود.

به هر حال هر زمان كه متوجه نقصان خود شويم و بدانيم كه ما كامل نيستيم و لزومن نبايد هم  كامل باشيم ،  آن وقت به اهداف خود و تدابير مربوط به آن بيشتر نزديك مى شويم.

هر گاه تلاش بيهوده براى همرنگ كردن خود با جماعتى كه رنگ ما نيست نكنيم حال بهترى خواهيم داشت.

 اتفاقى كه براى من افتاد و اطمينان دارم كه حال خوش امروزم را مديون كم كردن همين تناقض هاى درونى و يكرنگ كردن خودم با خودم مى دانم نه با جماعت.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *