رگه هاى طلايى زندگى

الهام مقيم زاده

به دليل علاقه اى كه به كودكان و بازى كردن با آنها دارم معمولن به رفتارشان زياد دقت مى كنم.

آنها ساعتهاى بى پايانى را سرسختانه روى چيزهايى كه عاشقش هستند وقت مى گذارند و كار مى كنند. ساعتها با لگو بازى مىكنند، ساعت ها نقاشى و رنگ آميزى مى كنند، يا توپ خود را به يك هدف چندين بار پرتاب مى كنند، يا عروسك هايشان را به بازى مىگيرند. همه ى اين كارها جنبه هايى از تفريح و سرگرمى براى آنان دارد نه تمرين.

به نظر مى آيد كه اين مصداق كار سخت براى بزرگسالان باشد. در واقع ما براى چيزهايى كه اشتياق بيشترى داريم، سخت تر كار مىكنيم. اشتياق محرك بزرگى است كه باعث مى شود براى تكميل مهارت هايمان تلاش كرده و پيشرفت كنيم.

اين شور و اشتياق خاص با ما متولد نمى شود بلكه بر اساس تجربه هاى ما رشد مى كند. اما بايد توجه داشت اشتياق فقط نقطه ى آغازاست و به تنهايى كافى نيست.

اشتياق داشتن به چيزى كه در آن مهارت كافى نداريم، كار كردن در آن زمينه را براى ما سخت و طاقت فرسا مى كند. همانطور كه مهارت به تنهايى كفايت نمى كند. برخى اوقات هم اتفاق مى افتد براى چيزى اشتياق داشته باشيم، مهارت هم داشته باشيم اما بازار كار خوبى نداشته باشد.

حدودن بيست و دو سال پيش وارد حوزه ى كار تدريس شدم. چندين سال در مدارس ابتدايى و راهنمايى تدريس كردم. كار تدريس را دوست داشتم و اصولن آموزش دادن برايم لذت بخش بود. با اين حال نمى توانم بگويم اشتياق زيادى به اين شغل داشتم اما به اندازه ى كافى در آن مهارت داشتم.

به هر حال براى اينكه دلبسته ى شغلم نباشم، دلايل زيادى داشتم و به مرور وابستگىام كمتر شد و يك روز هم دل را به دريا زدم و كارم را ترك كرده و خود را از بندش رها كردم.

پس از چند سال كار ديگرى را انتخاب كردم كه در آن اشتياقم بيشتر از مهارت بود اما نبودن مهارت باعث شد كم كم اشتياقم را از دست بدهم. و اين بار با ضرر هنگفتى مجبور به كنار گذاشتن اين كار شدم.

لازم به ذكر اين مطلب هست كه هر دو شغل بازار كار خوبى داشتند.

امروز كه نويسندگى و نقاشى مى كنم، بايد بگويم بالاترين ميزان اشتياق را تجربه مى كنم و همچنان در حال كسب مهارت هستم. هم مىنويسم و هم مى آموزم و هم مى توانم آموزش دهم. اگر بخواهم به فكر بازار كار نباشم، اين دو هنر و مهارت برايم جنبه سرگرمى و تفريح خواهند داشت و نمى توانند منبع درآمد شوند.

حالت بعدى كه بدترين حالت هم هست، زمانى است كه در شغلى بمانيم كه نه به آن علاقه داريم و نه مهارت كافى در آن داشته باشيم وبازار كار هم نداشته باشيم.

اما رگه هاى طلاى زندگى را مى توان در جايى يافت كه مهارت ها، علايق و بازار با هم تلاقى مى كنند. يعنى جايى كه براى آنچه كه مشتاقش هستيم مهارت كسب كنيم و مخاطبين خود را بيابيم. اگر بتوانيم چنين جايگاهى براى خود پيدا كنيم قطعن در جاى شگفتانگيزى هستيم. چرا كه شغل ما زندگى ما و زندگى ما شغل ما را تغذيه كرده و غنى مى سازد.

اين نقل قول منسوب به لائوتسه فيلسوف چينى است كه مى گويد:

استاد هنرِ زيستن، تمايز اندكى ميان كار و بازى، رنج و لذت، ذهن و بدن، تحصيل و تفريح، و عشق و مذهب خويش ايجاد مى كند. او در هر كارى كه انجام مى دهد تنها به دنبال تعالى است و ديگران در حيرت مى مانند كه كار مى كند يا بازى. او هميشه دارد هر دو را انجام مى دهد.”

ادامه در مقاله ى بعدى..

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

یک پاسخ

  1. عالی بود خانم مقیم زاده. منم از یه سری کارا و چیزا گذشتم بخاطر اینکه حالم خوب نبود و نتیجه مثبتش رو الان دارم می بینم. چقدر خوشحالم که شما هم حال خوبتون در الویت بوده واستون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *